فقط شانزده سال داشت که یخ زد، آن هم در گرماگرم دعوای میان اثبات زمستان سخت ایران و اروپا. او تنها یک پسر شانزده ساله کولبر بود. هیوا برای کار، برای لقمهای نان به دلِ کوهستان زده بود. در مسیر بازگشت از ستون دوستان و همسنهای دیگرش عقب میماند. راه را گم میکند. احتمالا او هم مانند فرهاد خسروی به خودش امید میداده که دوام بیار، الان راه را پیدا میکنی. احتمالا او هم در آن سرما، عرق کرده بود و بارش را زمین گذاشته بود تا نفسی تازه کند. نفسی تازه کند تا بتواند دوباره راهی برای نجات بیابد. قطعا او هم مانند هزاران کودک کار دیگر در این جغرافیای نفرین شده، آرزو داشت. آرزو داشت بازی کند. آرزو داشت… نمیدانم. احتمالا او هم مانند هزاران نوجوان دیگر در ایران این روزها، چراغ امیدش نورانیتر شده بود. او هم خیالپردازی میکرد برای آینده، برای خودش، خواهرش، برادرش و هممحلهایهایش.
اما بیایید کمی با خودمان روراست باشیم. چرا مرگ او آنچنان رسانهای نشد؟ نه! بیایید سوال کلانتری بپرسیم. چرا این روزها دیگر کسی از کودکان، خصوصا کودکان کار صحبت نمیکند؟ احتمالا کسی از آن دور بلند فریاد بزند، نه اصلا اینطور نیست. این روزها همه از کودکان کشته شده در جنبش زن، زندگی، آزادی نوشته و میگویند.
راستش را بخواهید این پاسخ مزخرف است. رسانهها و بسیاری از جانباختهگان نوشتند، نه بخاطر حق کودکی، بلکه بخاطر استفاده ابزاری از حق کودکی برای منفعت سیاسی خود. حداقل منِ نویسندهی این سطور اینگونه میبینم. دغدغه بسیاری از آنها اصلا کودک نیست. به عقیده من بسیاری از آنها دروغ میگویند که بخاطر آینده کودکانمان باید تغییر ایجاد کنیم. آنها بیشتر دغدغهی در دایره تحولات و قدرت بودن دارند. شاید این نگاه من بدبینانه باشد اما نگاهی است بر اساس مرور تاریخ. نگاهی است بر اساس بازخوانی تمام انقلابها و شرایط تمام دولتهای ناکارآمد معاصر جهان. یک نمونه بیاورید که در یک انقلاب و یا یک دولت ناکارآمد، برنامهای و یا فعالیت ریشهداری برای حفاظت از کودکان ارائه شده باشد. حتی یک نمونه هم نمیبینید.
کودکان همیشه و همیشه قربانی بزرگسالان بودهاند. قربانی سیستمها، قربانی جاهطلبی حاکمان. کودکان تنها هستند. هیوا و فرهادها و دختران و پسران همسن آنها تنها هستند. تنها تعداد محدودی حامی برایشان باقیمانده که آن هم به نوبت این روزها توسط حاکمان در حال حذف شدن هستند.
باید فکری کرد. باید صدایشان شویم. نمیدانم چطور! فقط میدانم روزهای سختی است برای کودکانمان. کودکانی که در صف مرگ ایستاندهاند را میبینید؟!
پینوشت:
صبح پنجشنبه بیست و نهم دیماه، یک کولبر به نام هیوا_اختیارالدینی، فرزند محمد و گلاله متولد ١٣٨٦ اهل شهر آرمرده ی بانه بر اثر سرما در مرز “هنگهژال” بانه جان خود را از دست داد.